سیری در تفکرات فرهاد عرفانی (مزدک) (3)
تحلیل واره ای از گاف سنگزاد تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

 

مادرم نیست دگر
1 آذر 1389



فرهاد عرفانی ـ مزدک
 
• با خزان آمده بود
• در خزان رفت از این شهر خزان

• و من و چشم ترم، تنهائیم
• و کسی نیست در اینجا، که دهد باز ندا:

• «روز سردی ست به راه
• کت خود را ببر و شال و کلاه

• خورده ای شام، پسر؟
• کار و بارت به ره است؟

• کی روی خانه دوست؟
• چه زمان می آئی؟»

• مادرم نیست دگر!
• با خزان آمده بود

• در خزان رفت از این شهر خزان
• و من و چشم ترم، تنهائیم

• گل تنهائی روزان سپید،
• سحر از غصه فسرد

• باد آمد و اما همه مهر ببرد
• دیگرم نیست کسی،
• بگشاید در باغ،

• چشم در چشم ترم خانه کند
• مژده رویش یاسی بدهد

• با خزان آمده بود
• در خزان رفت از این شهر خزان

تحلیل شعر «مادرم نیست، دگر!»

• این شعر لبریز از عاطفه و احساس و مهر فرهاد عرفانی مرا از سوئی به یاد شعر «مادر» شهریار می اندازد و از سوی دیگر قصه «گنجشک» ایوان تورگینف را به خاطرم خطور می دهد.

• شاعر این شعر ـ بی تردید ـ بمراتب تیزاندیش تر از شهریار است، ولی ـ شاید بطور ناخودآگاه ـ تحت تأثیر شدید او و دیگر شعرا قرار دارد.

• مادر ـ خواه آنجا و خواه اینجا ـ از دید واحدی تجزیه و تحلیل می شود، بی اعتنا به تفاوت های موجود میان جهان بینی شهریار و فرهاد.

تز اول
• با خزان آمده بود
• در خزان رفت از این شهر خزان

• خبر کوتاه و به اندازه کافی هولناک است:
• خبر مرگ مادر، مادری که در خزان آمده بود و از شهر خزان زده در خزان رفته است.

• پدیده عجیبی است، مرگ!
• انسان ها انگار با طبیعت پیمان ناگفته ـ نانوشته بسته اند، که در خزان و زمستان و شبهنگام به مرگ طبیعی بمیرند.
• از این رو ست، شاید که شاملو از قول بازجو، همین حقیقت امر دیرآشنا را به گوش هوش وارطان می رساند:

• نازلی!

• بهارخنده زد و ارغوان شکفت
• در خانه ـ زیر پنجره ـ گل داد یاس پیر
• دست از گمان بدار!
• با مرگ نحس پنجه میفکن!
• بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...

• بهار فصل زندگی است و نه مرگ!

• احتمالا مرگ طبیعی به انسان تحمیل نمی شود!
• احتمالا انسان وقتی می میرد که خود نیز طالب مرگ باشد!
• کسی که نقشه ها در سر و کارهای ناکرده در پیش دارد، به آسانی تن به مرگ نمی دهد.

• اینها اما همه، حدس و گمان اند و باید به نحوی از انحاء اثبات شوند.

• شاعر ـ حداقل در این مورد ـ در همین راستا می اندیشد و لذا از آمدن و رفتن مادر سخن می گوید، از فاعلیت و سوبژکتیویته مادر!

تز دوم
و من و چشم ترم، تنهائیم

• شاعر در غیاب مادر، احساس تنهائی مطلق می کند و جز چشم تر خویش همدمی نمی یابد.

• مرگ مادر انگار، خلئی را در جهان شاعر حفر می کند که پر کردنش امری محال بنظر می رسد.

• شاملو هم همین احساس را نسبت به مرگ مادر خویش دارد و با خودخشنودی خارق العاده ای از زبان مادر بر زبان می آورد:
• «می دانست که جای خالی اش چه کوهی از درد در دلم احداث می کند!»
• (نقل به مضمون)

• آیا حقیقتا چنین است؟
• باید ببینیم.

تز سوم
• و کسی نیست در اینجا، که دهد باز ندا:
• «روز سردی ست به راه
• کت خود را ببر و شال و کلاه

• خورده ای شام، پسر؟
• کار و بارت به ره است؟

• کی روی خانه دوست؟
• چه زمان می آئی؟»

• دلایل اشک شاعر در مرگ مادر در همین تز به صراحت تام و تمام تبیین می یابند که شباهت غریبی به دلایل شهریار دارند.

• شهریار خویشتن خویش را از جانب مادر تصور و تصویر می کند:
• او مفاهیم «فرزند بیمار»، «آش»، «پرستاری» و غیره را به خدمت می گیرد.

• در هر دو شعر، مادر اوبژکت واره می شود، به مثابه خادم بی توقع و بی انتظار تصور و تصویر می شود:
• جای خالی مادر احساس می شود، زیرا دیگر کسی نیست که مواظب سلامتی جسمی و روحی شاعر باشد.

• این دو شعر از دو حقیقت امر متفاوت پرده برمی دارند:

1
حقیقت امر اول

• هر دو شاعر در جامعه ای بسر می برند که انسان ها بشدت ایزوله، تنها، بی پناه و بی کس و یارند و تنها یار و مددکارشان مادر است که با رشته های محکم غریزی به فرزند خود پیوند خورده است و برای حفظ نوع خویش مجبور به حفظ فرزند خویش است.
• انسان با حیوان همین خصیصه را به اشتراک دارد.
• خواهیم دید.
2
حقیقت امر دوم

• در هر دو شعر، مادر انگار وجود درخود و نیازمندی های مادی و روحی خاص خود ندارد.
• مادر انگار حتی شخصیت و خواست خاص خود ندارد.

• مادر انگار جز کلفتی سرسپرده و خدمتگزار به فرزند خویش نیست.


• اکنون می توان به جرئت از دیالک تیک مادر و فرزند سخن گفت:

• از همزیستی ستیزمند میان مادر و فرزند، میان کهنه و نو ـ به زبان فلسفی.

• اگر قضیه برعکس می بود، اگر مادری در سوگ فرزندش شعر می سرود، چه وضعی پیش می آمد؟

• فروغ فرخزاد چنین شعری را تحت عنوان «بازگشت» سروده است که احتمالا در مرگ فرزند او ست:


بازگشت
فروغ فرخزاد
• عاقبت خط جاده پایان یافت
• من رسیدم ز ره، غبار آلود

• نگهم ـ پیشتر ز من ـ می تاخت
• بر لبانم سلام گرمی بود

• شهر جوشان درون کوره ظهر
• کوچه می سوخت در تب خورشید

• پای من روی سنگفرش خموش
• پیش می رفت و سخت می لرزید

• خانه ها رنگ دیگری بودند
• گرد آلوده، تیره و دلگیر

• چهره ها در میان چادرها
• همچو ارواح پای ـ در زنجیر

• جوی خشکیده همچو چشمی کور
• خالی از آب و از نشانه او

• مردی آوازه خوان ز راه گذشت
• گوش من پر شد از ترانه او

• گنبد آشنای مسجد پیر
• کاسه های شکسته را می ماند

• مؤمنی بر فراز گلدسته
• با نوایی حزین، اذان می خواند

• می دویدند از پی سگ ها
• کودکان ـ پا برهنه سنگ به دست

• زنی از پشت معجری خندید
• باد ـ نا گه ـ دریچه ای را بست

• از دهان سیاه هشتی ها
• بوی نمناک گور می آمد

• مرد کوری عصا زنان می رفت
• آشنایی ز دور می آمد

• دری آنجا گشوده گشت، خموش
• دست هایی مرا به خود خواندند

• اشکی از ابر چشم ها بارید
• دست هایی مرا زخود راندند

• روی دیوار، باز پیچک پیر
• موج می زد چو چشمه ای لرزان

• بر تن برگ های انبوهش
• سبزی پیری و غبار زمان

• نگهم جستجو کنان پرسید:
• «در کدامین مکان نشانه اوست؟»

• لیک دیدم، اتاق کوچک من
• خالی از بانگ کودکانه اوست

• از دل خاک سرد آئینه
• ناگهان پیکرش چو گل رویید

• موج زد دیدگان مخملی اش
• آه، در وهم هم مرا می دید

• تکیه دادم به سینه دیوار
• گفتم،آهسته:
• «این تویی کامی؟»

• لیک دیدم کز آن گذشته تلخ
• هیچ باقی نمانده، جز نامی

• عاقبت خط جاده پایان یافت
• من رسیدم ز ره، غبار آلود

• تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ

• شهر من گور آرزویم بود!

پایان

• ایوان تورگینف نیز در قصه کوتاهی تحت عنوان «گنجشک» از پیوند طبیعی غریزی میان مادر و فرزند پرده برمی دارد که خواندنی و شنیدنی است:

گنجشک
ایوان تورگینف
ایوان سرگی یویچ تورگینف 1818 ـ 1883
شاعر، رمان نویس، نمایشنامه نویس روس
برگردان میر مجید عمرانی
آوریل 1878
سرچشمه: سایت اخبار روز

• از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم.
• سگم پیش پایم می دوید.

• ناگهان گام هایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد.
• گویی شکاری پیش رو، بو کشیده بود.
• نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه گنجشکی دیدم با خال زردی نزدیک نوک و کرک هایی بر سر.

• از آشیان افتاده بود (باد درخت های توس را سخت تاب می داد) و بی حرکت نشسته بود و به سختی، بال های کوچک تازه نیش زده اش را می گشود.
• سگم آهسته به او نزدیک می شد که ناگهان گنجشک پیرِ سینه سیاهی از درختی در نزدیکی جاکن شد و چون سنگ، پیش پوزه اش افتاد و پاک ژولیده و به هم ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده ی تیزدندانش جست.

• به نجات جوجه اش می شتافت و خود را سپر او می کرد…
• اما سراپای بدن خُردش از ترس می لرزید، صدایش وحشی و خش دار شده بود، جان از تنش در می رفت و از خود می گذشت!

• سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد!
• و با این همه، نتوانسته بود، روی شاخه ی بلند و امن خود بنشیند…
• نیرویی زورمندتر از اراده، از آن جا به زیر انداخته بودش.

• سگم ـ «تره زور» ـ ایستاد و پس پس رفت.
• پیدا بود که او هم این نیرو را شناخته است.
• با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم و آکنده از احترام دور شدم.

• آری، نخندید!
• من در برابر آن پرنده ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آکنده از احترام شدم.
• فکر کردم که عشق، از مرگ و ترسِ از مرگ نیرومندتر است.
• زندگی تنها به یاری آن پایدار می ماند و به جنبش در می آید.

پایان

• رابطه مادر و فرزند که در اشعار شعرا بازتاب می یابد، بر دیالک تیک کهنه و نو استوار شده است:
• نو (فرزند) نسبت به کهنه ای که در بطنش تشکیل یافته، نسبت به مادر و پدر، رابطه آنتی تز و تز را دارد:
• نو ناگزیر به نفی دیالک تیکی کهنه است، تا بتواند رشد کند و توسعه درخور یابد و در سیستم مختصات دیگر بوسیله فرزند خود ـ به نوبه خود ـ نفی دیالک تیکی شود.

• طبیعت در این مورد به فرامین دیالک تیک کهنه و نو سر تسلیم فرود آورده است، در بقیه جاها نیز به همین سان.


• غریزه نیرومندتر از علاقه مادر و پدر به فرزند، غریزه حفظ نفس است، اگوئیسم بنیادی (فوندامنتال) هر موجود زنده است:

• قضیه میمون، بچه اش و زمین داغ حمام.

• قصه دل مادر و فرزند مادرکش ایرج میرزا نیز از همین دیالک تیک مادر و فرزند پرده برمی دارد.

تز چهارم
• گل تنهائی روزان سپید،
• سحر از غصه فسرد

• شاعر در این بیت، مادر خود را به گل تنهائی روزان سپید تشبیه می کند که از غصه افسرده است.

• این تنها اطلاعی است که شاعر راجع به مادر خویش دارد و با خواننده شعرش در میان می گذارد.


• مادر شاعر نیز تنها و بیکس بوده و غصه اش همین تنهائی بوده است؟

• اگر چنین باشد، این دلیل دیگری بر صحت دیالک تیک مادر و فرزند است:

• فرزند زمانی به تنهائی مادر وقوف پیدا می کند که دیگر دیر شده است.

• شاید این بدان معنی است که شاعر تنهائی مادر را از خودآگاهی خود به عمد دور رانده است تا به کسب و کار خود بتواند برسد.

• دست فرزند هم در جامعه طبقاتی چندان باز نیست تا به غم و غصه مادر و پدر چاره باندیشد.

• زندگی در جهنم جامعه طبقاتی خود به اندزاه کافی مشقت بار است، آن سان که افرادی چه بسا مادر و پدر را به جرم تولید خویش سرزنش می کنند و به پرخاش می بندند.


تز پنجم
• باد آمد و اما همه مهر ببرد
• دیگرم نیست کسی،
• بگشاید در باغ،

• چشم در چشم ترم خانه کند
• مژده رویش یاسی بدهد

در غیاب مادر، شاعر از نیاز عاطفی دیگری رنج می برد، نیاز گشایش در باغ و دریافت مژده رویش یاس.

پایان

November 25th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي